آکادمی

لیبرالیسم نوعی مریضی آزادیخواهی (1)

 فرمول لیبرالیسم بورژوایی این است: «بگذارید هر كاری دل‌شان می‌خواهند انجام دهند»...

 ترجمه از تركی: رامین گارا

 اصطلاح لیبرالیسم از كلمه "liberty" به معنای "آزادی" برگرفته شده كه در سده‌ی 19 به شیوه‌یی نیرومندانه فرموله شد و در عرصه‌های سیاسی سیستم كاپیتالیستی، فراخور آن، برای اشكال آزادیخواهی مورد استفاده قرار گرفت. امروزه مقصود از لیبرالیسم، كاركردهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی موجود در خط‌مشی دموكراسی بورژوایی است كه در ساختار دولت جریان دارد. محتوای آن متناسب با یك جامعه در قبال جامعه‌یی دیگر و یك دولت در قبال دولت دیگر تفاوت‌هایی از خود نشان می‌دهد. حتی در كوران دوره‌های اوج پیشرفت سیستم كاپیتالیستی نیز، به‌ویژه در زمینه‌ی اقتصادی و شكل‌گیری اجتماعی تفاوت‌های آن نمایان شده‌اند. به‌راستی، چرا اندیشه‌ی لیبرالی، به‌خاطر ساختار منعطفش توانسته آن همه استعداد عادت‌دادن و منطبق‌كردن مسایل را از خود نشان دهد؟ چگونه ظهور كرد؟ مفاهیم آن چه چیزهایی می‌باشند؟ ضعف و نیرومندی آن از چه چیزی نشأت می‌گیرد؟

برای یافتن پاسخ این پرسش‌ها باید به تاریخ مراجعه كرد. بخاطر اینكه لیبرالیسم، یكی از اشكال سیستم كاپیتالیستی است، لذا تحلیل تاریخ آن به‌ویژه در مرحله‌ی كاپیتالیستی آن صحیح‌ترین راه است. كاپیتالیسم به‌دلیل اینكه سیستمی ظهور افته در بستر اروپاست، پس بجاست كه این مرحله تاریخی آن را با مركزیت اروپا بررسی نماییم.

مرحله‌ی آغاز مشاركت استیلاگرانه‌ی تمدنی اروپا به مثابه یك قاره، رنسانس می‌باشد. رنسانس، در همان حال برای آن قاره نه باز‌آفرینی بلكه نوآفرینی است. دوره‌های تاریخی گذشته‌ی امپراتوری روم و اقتدار مسیحیت به علت قدرت‌گرایی در اروپا، در تاریخ آن، دوره‌‌های تاریكی و ظلمت می‌باشند. بحرانی كه در آن دوران‌ها در اجتماع به وجود آمد؛ دیدگاه صرف ذهنی و بی‌ارادگی بود كه به علاوه امراض و رواج گرسنگی، مرگ و نابودی یك سوم جماعت انسانی را در برداشت. این اوضاع در سال‌های 1200م و پس از آن، طی چند سده، قاره‌ی اروپا را دچار فلاكت نمود. كلیسا و آریستوكرات‌ها كه خود را نمایندگان حاكم اجتماعات می‌نامیدند، تنها راه چاره‌یی كه ارایه كردند، لشكركشی‌های صلیبی برای جنگ بود. كلیسا برای استحكام پایه‌های معنوی و اقتصادی خود، جهت استمرار و تداوم عمر آریستوكرات‌ها و فئودالیسم، این "حملات و جنگ‌های مقدس" را تنها اندیشه واقعی تلقی نمود و تحت نام "جنگ مقدس" هزارها انسان را به‌سوی شرق روانه كرد. آنهایی كه روانه می‌شدند نه از طبقه جنگجویان بلكه از اقشار مختلف جامعه بودند. این اوضاع، خود، در زمینه توجیه اوضاع اجتماعی ـ اقتصادی موجود اروپا یك نشانه‌ی پراهمیت می‌باشد.

غربی‌ها به میمنت جنگ‌های صلیبی، گذشته از غنای فكری، غنای اجتماعی ـ اقتصادی شرق را هرچه بیشتر برگرفتند. روند مسیحیت‌گرایی در قاره‌ی اروپا تضعیف شده و اوضاع زندگی قبایل و گروه‌ها و ویژگی‌هایی همانند سنت‌های مسیحیت دیرهای روستاهای اطراف شهرها چنان كرد كه وقتی با غنای فرهنگ و تمدن شرق روبه‌رو شد، نوعی دادوستد جدی صورت گرفت و این، قاره‌ی اروپا را به لحاظ زیربنا با نوعی ذهنیت جدید مواجه ساخت. بردگی در سیستم برده‌داری روم در حاشیه‌ی فئودالیسم قرار گرفت و به‌دلیل اینكه مسیحیت‌گرایی به تمامی در كل جوامع چیرگی نیافت، نوع زندگی فرهنگی اقشاری كه رها از دگماتیسم آن بود، به زمینه و پایه‌ی حقیقی رنسانس مبدل شد. اقشاری همانند پیشاهنگان رنسانس یعنی كیمیاگران، زنان دانا و حافظان مذاهب به‌مثابه‌ی پدیده‌های كنكاش‌گر كه از خصوصیت‌های جامعه‌ی طبیعی برخوردار بودند، در آن دوران كائوتیك اروپا، انگار نوعی روش برای پاسخ‌گویی به مسایل بودند. اگر حملات صلیبی روشی برای اقشار حاكم علیه كائوس باشد، رنسانس نیز نمایندگی ارزش‌های دموكراتیك ـ كمونال جامعه را برعهده داشته و تنها متد چاره‌یابی بوده.

در آن دوره به دنبال مغلوب‌ساختن لشكركشی‌های صلیبیون توسط نیروهای خاورمیانه‌یی، آن شیوه و متد چاره‌جویانه اقشار حاكم اروپایی با شكست مواجه گردید. برای ارایه‌ی ذهنیتی نوین جهت رهایی خلق از كائوس و یافتن راه‌حلی نوین و اساسی‌تر برای مشكلات موجود، خلق‌ها بر محور تحولاتی مستمر قرار گرفتند. پس از آن مرحله, جهت گذار از كائوس و نظام‌مندکردن مبارزه، مبارزات داخلی خود اروپا تشكل یافت. غنای مبارزه‌گری با گرد‌آوری توده‌های ستیزه‌جو حول ذهنیتی نوین با درگیرشدن طی چند قرن با سیستم به‌وجودآورنده‌ی كائوس، گام به گام به پیش تاخت. در اثر فشارهایی كه خلق‌ها در سایه‌ی ذهنیت نوین و تازه پدیدآمده‌ی رنسانس وارد می‌آوردند، قدرت كلیسا و فئودالیسم با افول و زوال روبه‌رو شد. سال 1610 نیز این دوره تاریخی نوین آغاز گشت. این وضعیت با چنین تحركاتی، سیستم حاكم را با دشواری فراوانی رویارو ساخت.

به‌ویژه سعی شد كه نتایج حاصله پس از انقلاب كبیر فرانسه در سال 1789 از طرف سه سیستم فكری شناخته شود. آن سه نوع تفكر: محافظه‌كاری، لیبرالیسم و ماركسیسم است. محافظه‌كاری، در مقابل تجددگرایی موجود، به مثابه‌ی دیدگاهی ظهور كرد كه نمی‌خواست از سنت‌های كلیسا و فئودالیسم گذار نماید و یا اینكه از طرز كهنه‌گشته‌اش دست بردارد و در مقابل تجددگرایی، گذار از اصول ارزشی گذشته را رد می‌كرد. لیبرالیسم، یغماگری‌اش را آشكار ساخت و آن را به زمینه‌یی برای ارتجاع خود مبدل ساخت. ماركسیسم نیز تحولات نوگرایانه را پذیرفت و با شیوه‌یی انقلابی امر تحول و تغییر را اساس كار قرار داد. این را به شیوه نوعی جبر تاریخی فرموله نمود. برای درك این موضوع و شناخت ضروری لیبرالیسم به توضیحات این دو ساختار ایدئولوژیكی اكتفا می‌كنیم.

همانطور كه در بالا ذكر كردیم، در مورد ساختار زیربنایی و روبنایی لیبرالیسم دو نكته و نتیجه بسیار مهم وجود دارد. نكته صحیح‌تر اینكه حاكمیت آن دو مورد و نتیجه سبب ظهور لیبرالیسم شد. نخست؛ این حقیقت است كه متعاقب رنسانس پیشاروی ذهنیت خلق‌ شده و متحول گشته هیچ نیروی اجتماعی تحمل مقاومت نداشته و از نو بازآفرینی شرط اساسی بود. دوم؛ خلق با شعار آزادی‌ و برابری به‌پا خاست و حقیقتا عرصه‌ی دولت را به‌دست خود انداخت. در جوهر لیبرالیسم، این دو مورد تحول اجتماعی، سبب ایجاد ترس در دل قشر حاكم شد و لذا آنها را جذب خود ساخت. اگر رنسانس با انقلاب ذهنی در دین رفرم ایجاد نمی‌كرد و به‌وسیله‌ی روشنگری در همه‌ی عرصه‌های زندگی؛ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فردی نوگرایی ایجاد و اثبات نمی‌كرد كه ایستادگی در مقابل این روند میسر نمی‌باشد، آنگاه این نوگرایی چگونه فرم یك سیستم اجتماعی به‌خود می‌گرفت. در این حال، فرم و نوع چاره‌جویی خاص فرادستان، سیستم سیاسی ظهوریافته‌ی لیبرالیسم است.

از دگم‌های دینی گسست، دیوارهای فئودالی را فرو ریخت، برای خود امر امنیت و جسارت ایجاد كرد، هر روز با حل یكی از معماهای طبیعت، برای نخستین بار جامعه‌ی انسانی تا این درجه به آگاهی رسیده بود و با مفاهیم نوین هنر و زیبایی، زیبایی‌ها را خلق نموده و معنویت نوینی كسب می‌كرد، انگار باز جهان را برای فتح نوین‌تری حاضر ساخته اما در سایه‌ی آن، فرد و جامعه می‌بایست در درون چه نوع نظم نوین اقتصاد اجتماعی زندگی به‌سر می‌بردند؟ لیبرالیسم، از زندگی منجمد و ارتجاعی دین و سیستم فئودالی گفت، اما با بستن درهای بازگشت به‌روی آن تیپ انسانی نوین پرخروش و انبوه، سیستم آزادیخواهی مورد نظرش را چگونه می‌بایست بنیان می‌گذاشت؟حتی می‌توانیم پرسش را اینگونه مطرح كنیم؛ لیبرالیسم در رویارویی با این نوگرایی، به مثابه چه پروژه‌ی فكری، در حین استمرارش، به میان آمده، چارچوب آن چیست؟ از طرف دیگر، اگر زیردستان نیز نیروی تبدیل‌شدن به دولت را نشان داده‌اند، پس آنگاه تعریف لیبرالیسم از دولت چیست و یا چه شكلی از آن را ترجیح می‌دهد؟ با درك این مسایل مشخص می‌گردد كه لیبرالیسم به‌مثابه‌ی یك سیستم، طی تاریخ انسانی تا چه اندازه گرایش‌های آزادیخواهانه‌ی موجود را دچار تخریب و اضمحلال نموده.

در فوق، آشكار ساختیم كه نتایج حاصل از شرایط و اوضاع سیاسی‌، اقتصادی و اجتماعی به‌ویژه پس از انقلاب 1789 چگونه توسط طبقات حاكم لیبرالیست شكل گرفت. پس از انقلاب، آن دو فرجام اساسی كه مشاهده كردیم نیز پیشاروی انظار عمومی، توسط توده‌هایی از خلق عملی ‌شد. لذا لیبرالیسم در بنیان خود در قبال گرایش‌های آزادیخواهانه خلق، نوعی اندیشه‌ی بورژوایی از خود ارایه داد. در واقع لیبرالیسم روند طبیعی پیشرفت‌ها نبود. هر پیشرفتی را به‌مثابه‌ی نوگرایی تفسیر می‌كرد. در اقتصاد، رقابت آزادانه را پسندید. حفاظت از فرد در مقابل فشارها و دشواری‌های وارده از خارج را اساس كار قرار داد. جهت‌دهی دولت را به لحاظ حقوقی، با استفاده از قوانین، تحت كنترل قرار داد و تقلیل و تحدید دخالت‌گری‌های دولت را امر اساسی دانست. به میمنت و تحت نظارت این مبادی اساسی، لیبرالیسم، به ظاهر، نوعی خط‌مشی تمام عیار آزادیخواهی و برابری به نظر رسید. اما در دو سده‌ی اخیر با محافظت از سیستم و عملكرد بورژوازی، نتایج حاصله، یعنی هیچ‌انگاری آزادی و برابری توسط لیبرالیسم، به‌خوبی مشاهده گردید. برای رفع آشفتگی ایدئولوژیكی كه در مبانی اندیشه‌ی سیاسی لیبرالی وجود دارد، باید واقع‌بینانه‌تر از ایدئولوژی محافظه‌كار و مجرب‌تر از ماركسیسم به ارزیابی آن پرداخت.

برای لیبرالیسم هم لزوم تأكید بر این ویژگی، از همان اوایل، سازش فرادستان با خلق‌ها را به وجود آورد. به‌ویژه در اروپا جنگ‌های میان ادیان، مذاهب و پادشاهی‌ها و رفته‌رفته نیرومندشدن اقشار زیردست جامعه، به‌سرعت "صلح" را به‌مثابه‌ی یك مبدأ اساسی لیبرالیسم برای طبقات حاكم با خود به ارمغان آورد. بنابراین، در لیبرالیسم نوعی مدارای منفی برای خدمت به منافع طبقات فرادست وجود دارد. این، برای بورژوازی كه یك طبقه خاص می‌باشد، سرآغاز تأمین امنیت برای خود است. زیرا ذهنیت نوین، آریستوكرات‌ها را به كناری راند و حتی اگر می‌خواستند بازهم با همان طرز رفتار و منش گذشته خود نمی‌توانستند بر سر قدرت بمانند. باید این را اذعان داشت كه بورژوازی بجای جنگ با طبقات حاكم قدیمی، از طریق سازش در صدد قبضه‌كردن قدرت برآمد. لیبرالیسم برای درك دروغین آزادی، می‌داند كه هر مساله‌یی را چطور ارزیابی کند و كاربرد "مبادی آزادی" برای چه اهدافی پرفایده‌تر است. در بنیان منش‌های آزادیخواهانه‌ی لیبرالیسم، آزادی افسارگسیخته‌ی اقتصادی و فردگرایی نهفته است. لیبرالیسم با ظهور فرد و جامعه به دنبال انقلاب ذهنی رنسانس و نیز در معنای علمی، استحكام پایه‌های این ذهنیت نوگرا از طریق نوآوری‌های اقتصادی و تكنولوژیك، متناسب با منافع طبقه‌یی خود كه حقیقتا هم به شیوه‌یی باورنكردنی اندیشه بورژوایی را سیستماتیزه نمود و فهم اینكه برای چه قشری آزادی و برای چه قشری دیگر بردگی به ارمغان آورد، خود یك پدیده‌ی خاص است. لیبرالیسم از شكم طبقه آریستوكرات زاده شد و تحول یافت. با توسل به تجارت به غنا دست یافت، رفته‌رفته با تبدیل سرزمین‌های مختلف به مستعمره، سرمایه‌های خود را چندین برابر افزایش داد و با تحرك سرمایه، بورژوازی به‌مثابه‌ی یك طبقه نوظهور، در سایه‌ی پیشرفت‌های صنعتی، تكنولوژی تولید را تحت كنترل درآورد و در این زمینه كه از راه اقتصاد آزاد هركس چگونه می‌تواند خوانشی از آزادی داشته باشد، گفت: «هركس می‌تواند تولید نماید، بفروشد، بخرد، هر كس تا جایی كه میل دارد می‌تواند از ملك و املاك برخوردار شود و هركس از این حق برخوردار است كه تلاش و رنج بخرج دهد و ثروتمند گردد». فرمول آن این است: «بگذارید هر كاری دل‌شان می‌خواهند انجام دهند». در ظاهر كاملا برابری‌خواه و عدالت‌محور به نظر می‌رسد و امروزه به‌خوبی مشاهده می‌كنیم که محتوای آزادی اقتصادی لیبرالیسم چگونه تغذیه و با مبادی فوق در متن جامعه با عملكرد خود چگونه عملی می‌گردد.

برای پی بردن به چگونگی تأثیرگذاری جوانب این آزادی‌ها، برابری‌ها و عدالت‌طلبی‌ها بر جامعه، ضرورت دارد كه به گزارش سازمان ملل متحد در مورد كیفیت پیشرفت‌ها نظری بیافكنیم: «میان قشر بسیار غنی و بسیار فقیر 20 درصد تفاوت وجود دارد. در سال 1960 میزان فقر 30 درصد و در سال 1990 ، 60درصد و در سال 1999 ، 74 درصد افزایش یافت و انتظار می‌رود كه این ارقام در سال 2015 به صد درصد افزایش یابد. از سال 1999 تا 2000، 8/2 میلیارد نفر، روزانه با درآمد زیر دو دلار زندگی به‌سر برده‌اند، 840 میلیون نفر از سوء تغذیه رنج برده، 4/2 میلیارد نفر از هیچ‌گونه خدمات بهداشتی برخوردار نبوده و در سطح جهان و در عصر ظهور مدارس نوین، از هر شش نوجوان یک نفر به مدرسه نرفته. در جهان پیش‌بینی می‌شود كه كسانی كه خارج از امر كشاورزی نیروی كار تلقی می‌شوند، 50 درصد آنها یا بیكارند و یا اینكه از بیكاری فصلی رنج می‌برند». این آمارها نشان می‌دهد كه آزادی اقتصادی لیبرالیسم، نه ازآن ثروتمندان بلكه متعلق به ثروتمندترهاست: «تا بخواهید می‌توانید در مقام صاحب سرمایه ثروتمند گردید اما در همان حال نیز از این آزادی هم برخوردارید كه آنچنان فقیر باشید كه حتی نتوانید پول خرید یك تكه نان خشك را هم به‌دست آورید». بنابراین همان‌طور كه یك شخص با توسل به آزادی اقتصادی لیبرالیسم می‌تواند به‌مثابه‌ی صاحب صدها نوع كالا، در عرصه‌ی بازار با هر شیوه و قیمتی كه بخواهد آزادانه كالایش را بفروشد، همانگونه نیز برخی‌ها هم صرفا آزادند كه در جریان بازار جان بدهند و دسترنج‌شان به باد رود. و به هر دو گروه هم می‌گوید: «حقیقتا هم دارای آزادی هستید» و انگار هیچ كس حق ندارد به صاحب سرمایه بگوید: «چرا اینقدر ثروتمندی؟» و همچنین كسی هم حق ندارد به كسی كه جان می‌دهد و دسترنجش غارت می‌شود، بپرسد: «چرا جان و دسترنجت به غارت می‌رود». آزادیی كه لیبرالیسم در مفهوم اقتصادی آن آفریده، این است.

 

 

منبع: آكادمی علوم اجتماعی عبدالله اوجالان