دشمن با بی‌ارزش ساختن زندگی ایدئولوژی خود را حاكم می‌سازد

تعریف ما از اید‌ئولوژی نظام فکری، اخلاقی، فرهنگی، و باوری است که...

امپریالیسم 24 ساعته بر سوسیالیسم یورش می‌برد و هر نوع از زشتی و پلیدی را به سوسیالیسم نسبت می‌دهد. دیکتاتوری، فاشیسم، شوونیسم، شکنجه، آزار واذیت، شکست، بروکراسی و هر چیز نامطلوبی را به سوسیالیسم نسبت می‌دهد. [این سیاه‌نمایی] حتی به درجه‌ای رسیده که ما نیز گاهاً در محیط زندگی‌مان واهمه داریم از سوسیالیسم سخن به میان آوریم. چون که سوسیالیسم را با پلیدی، کشتار، غارت، بروکراسی، نابرابری، توتالیتر، و غیره و غیره همگون کرده‌اند. این [نتيجه‌ی] کارِ قشرِ فرادست است.

 بایستی بخوبی بر این حقیقت واقف بود که اقشار فرادست برای اینکه حاكمیت خود را ماندگار سازند، و به جهت این که می‌دانند موفقیت نظامی و سیاسی به‌تنهایی ماندگار نخواهد بود،  جهت ماندگاری آن،  [ابزار‌‌های] ایدئولوژیک را بکار می‌بندند. یعنی اعتمادبه‌نفس را از انسان فرودست سلب نموده و او را نسبت به هستی اجتماعی خویش بی‌باور می‌کنند.[اين چنين انسان] نسبت به خود بی‌باور و از خود بیگانه گشته، و برای همین به‌غیر از خود، به هر کس دیگری مبدل می‌شود. مشهود است که در کُردستان یکی می‌گوید تُرک هستم، یکی عرب و یکی خود را فارس و یا غیره معرفی می‌کند. یعنی هر [کُردی] می‌خواهد به کس دیگری مبدل گردد. چون که بلحاظ ایدئولوژیک کُردبودن از طرف دشمن محکوم شده است. و متاسفانه این را به صاحب دعوی یعنی کُردها قبولانده‌اند. این پلیدی بزرگی است که باید در مقابل آن مبارزه‌ای اساسی گسترش یابد.

تعاریفی که پیش-تر از ایدئولوژی صورت گرفتهاند

اگر ایدئولوژی را بر مبنای موارد فوق تعریف نماییم همانطور که در گذشته نیز بیان شد می‌توان به تعریفی صحیح دست یافت. عدم پیشبرد علوم اجتماعی و نقص و کاستی تئوری‌های اجتماعی، بر تعریف [نادرست]  اید‌ئولوژی تاثیر گذاشته است. مثلا ایدئولوژی بر مبنای چگونگی شناخت جامعه و چگونگی درک تناقض اجتماعی تعریف می‌شد. اگر [این اصطلاح را] در چارچوب تئوری اجتماعی مارکسیسم، مبنی براینکه "ایدئولوژی سیستم فکری است که بازنمود منفعت طبقه‌ای [خاص] می‌باشد". مدنظر قرار دهیم؛ انسان که به مرور زمان در [شناخت] حقیقت اجتماعی تعمق می‌نماید، درمی‌یابد که این تعریف مارکسیسم و تئوری اجتماعی ناکافی و ضعیف باقی می‌ماند. جامعه دارای رنگ‌ها و ترکیباتی است. جامعه هم یک کلیت است و هم در میان خود دارای اجزاء متفاوت، زن، مرد، کوچک، بزرگ، گروه‌های شغلی متفاوت، شهر و روستا می‌باشد. اینها متفاوت از همدیگر هستند. اما در [درون] یک کلیت، بازنمود جامعه می‌باشند. این [شکل] یک جامعه است. اما این جامعه ازسوی طبقه فرادست، قدرت‌گرایان، هیرارشی، و دولت مورد مداخله واقع‌ شده و از مشی طبیعی خود خارج گشته و بجای آن اصطلاحات سلطه، خشونت، زور، طبقه فرادست و فرودست گسترش یافته‌اند. اینها واقعیت جامعه نیستند. تئوری‌های اجتماعی بر این اساس پی‌ریزی‌ شده‌اند. بویژه تئوری اجتماعی کاپیتالیست، و تئوری اجتماعی مارکسیست خود را بر روی این پایه‌ها پیاده نمودند. اکنون می‌بینیم که مارکسیسم تضاد را غالبا با توسل به طبقات ایضاح می‌نماید. یعنی چنین می‌گوید: "در جامعه کارگر و بورژوا وجود دارند. اینها در اولویت و رأس طبقات قرار دارند، در میان آنها ضدیت وجود دارد. و اینها نمود راهبری [پیشاهنگی] هستند. بویژه کارگران جهت انجام وظیفه‌ی تنظیم جامعه مطابق میل و طلب خود، ظهور کرده‌اند. همچنین غیر از اینها هم طبقات محصل، روستایی، خرده‌بورژوا، و اصناف وجود دارند. اما آنها فاقد مشروعیت هستند یعنی روستایی نیز هر چه باشد، [نهایتاً] ناچار است که پرولتاریا شود، قشر محصل نیز به همان گونه است". بدین شکل هیچ نیرویی به غیر از پرولتاریا را به مثابه‌ی نیروی اجتماعی مشروع نمی‌یابد. یعنی [سایر نیروها را] وحشی، کوچک، بی‌تاثیر و منفعل می‌یابد.

مارکسیسم مبارزهی ایدئولوژیک را فقط با پیشاهنگی کارگران تحلیل مینمود

مطابق این نظریه مبارزه‌ی اید‌ئولوژیک، "فرمولاسیونِ اندیشه، اخلاق، باوری و فرهنگی است که فقط پرولتاریا را بازنمود ‌نماید." مشاهده می‌کنیم که تئوری مارکسیسم نیروهای بسیاری را [در جامعه] نادیده می‌گیرد. مثلا وجود کشاورزان، روستائیان، دینداران، جوانان، زنان، و محصلین را فقط با طبقه ایضاح نمود. می‌بینیم که تئوری اجتماعی‌ای است که بر اساس آن جامعه را با طبقه ایضاح می‌نماید نه اینکه طبقه را با جامعه. طبقاتی بودن جامعه را اساس می‌گیرد یعنی اینکه [سعی دارد تا تمامی افراد] جامعه را به پرولتاریا مبدل نماید. اگر جامعه پرولتاریا شود آن وقت است که مسئله حل خواهد شد و همه یکی می‌شوند. آنچنان که تئورسین‌هایی همچون "فکویاما" و دیگران از پایان تاریخ سخن می‌گویند. پایان تاریخ به چه معنا است. یعنی پیروزی کاپیتالیسم و جامعه‌ای که همه‌اش کاپیتالست ‌شود. تمامی جامعه پرنسیب کاپیتالیسم را پذیرفته و بنابراین پایان تاریخ!، یعنی تضادی باقی نمی‌ماند. تئوری مارکسیسم هم، چنین چیزی می‌گوید؛ یعنی زمانی که تمامی جامعه پرولتاریا شود و فکر، اخلاق، باوری، و فرهنگِ پرولتاریا را اساس گیرد، دیگر مشکلی باقی نمی‌ماند. به همین علت [اقشار جامعه را نفی کرده و] می‌گوید که "چیزی به عنوان دین وجود ندارد. روستایی هر چند که وجود هم داشته باشد اما تعیین‌کننده نبوده و باید بزودی از آن گذار نماید. به این علت یک انسان روستائی بعنوان یک [انسانِ] حزبی پذیرفته نمی‌شود. چرا؟ به این علت که کاملا پرولتاریا نشده است، دارای افکار متفاوتی است. به همین دلیل نيز نمی‌تواند حزبی شود.

بدین صورت بشکلی مکانیک بر اساس طبقه‌ای نمودن جامعه برخورد  می‌شود و در اصل اشکال دیگر جامعه را نادیده می‌گیرد. اما چنین رنگ‌هایی در جامعه وجود دارد. جامعه با وجودِ متکثربودن ـ و در عین حال منسجم‌بودن ـ خود جامعه است. بر این اساس خواهیم دید که تعریف مارکسیسم از اید‌ئولوژی ناقص و ناسالم است. فقط یک طبقه را اساس می‌گیرد. و دیگر نیروهای جامعه را نادیده می‌گیرد. به این علت باید به تعریفی درست از اید‌ئولوژی، یعنی تعریفی بدور از [نگرش صرفِ] طبقاتی، و حاکمیت‌مدارانه دست یابیم. نباید [ایدئولوژی را] به‌مثابه فکر و ابزار سلطه‌جویانه و طبقاتی مدنظر قرار داد. چرا؟ زيرا دیگر به این قناعت دست‌یافته‌ایم که جامعه‌ای انسانی وجود دارد.

 

تعریف ایدئولوژیک ما از جامعه چه خواهد بود

 این جامعه 5000 سال است که از واقعیت خود دور گشته است. بر آن مداخله صورت گرفته و هیرارشی، اقتدار دولت برروی آن ایجاد شده است. این جامعه نه با دینامیک خود بلکه با روش خشونت، و زور از خط‌مشی خود خارج گشته و منحرف شده است. حالا هدف‌مان این است که این انحراف را تصحیح نماییم. پس تعریف ما از اید‌ئولوژی نظام فکری، اخلاقی، فرهنگی، و باوری است که بدین شکل عرصه‌های بسیاری را در زندگی، در خود جای داده و بازنمود منافع اجتماع می‌باشد. یعنی جامعه‌ای که قادر گشته تا از این طریق خود را تعریف نماید و ازآنِ خود گردد و در مقابل قدرت و حاکمیت، نابرابری، تجزیه، حاکمیت مرد بر زن، حاکمیت طبقه‌ای بر طبقه‌ی دیگر، حاکمیت ملتی بر ملت‌های دیگر، و حاکمیت انسان بر طبیعت رهایی یابد. [شاکِله‌های خویش را] بلحاظ مادی و معنوی بازتاب دهد و دارای سیستمی اخلاقی باشد. این سیستم اخلاقی بر اساس سود و منفعت، فردگرایی و غیره نباشد. یعنی وظایف انسانها در مقابل همدیگر، وظایف بزرگ‌ترها نسبت به کوچک‌ترها و متقابلاً، وظایف مردان در برابر زنان، وظایف زنان در مقابل مردها، و وظایف انسان در برابر طبیعت همه در چارچوب قواعد و ضوابطی قرار دارند، نه به زور و خشونت، بلکه با درونی‌سازی و اعتقاد به آن بر اساس تداوم طبیعت و جامعه‌ی انسانی پذیرفته شده باشند. این معیارهای اخلاقی توسعه ‌یابند. فرهنگ، خرد و دانایی، عرف و عادت، زبان، روابط و داد و ستد، بعنوان [معیار] جدایی مدنظر گرفته نشوند. همچون رنگ طبیعت که متنوع می‌باشد، و دارای هماهنگی هست، در میان انسانها نیز همانگونه است. زبانی بهتر و برتر از زبان دیگر وجود ندارد، نتیجتاً هر زبان برای جامعه، وسیله ارتباط میان انسانهاست و این پیوندی را فراهم می‌آورد. رنگ هیچ انسانی از رنگ انسان‌های دیگر بهتر نیست. نژادپرستی بیولوژیک، نژادپرستی ملی و اتنیکی، علل [و زاینده‌ی] قدرت، حاکمیت و [به تبع آن خشونت] هستند. گویا چشم آبی و مو زرد آنگونه هستند، سیاه‌ها فلان و زردرنگ‌ها چنان هستند. فلان زبان چگونه است و غیره. اینها همه برساخته و بی‌ارزش هستند.

همه بدان جهت برساخته شده‌اند که ملتی را بر ملتی دیگر حاکم گرداند، [اسباب] تسلط فرهنگی بر فرهنگی دیگر را فراهم آورند. به چنان سطحی رسیده‌ایم که دیگر  انسان خود بیولوژی خویش را تغییر می‌دهد. مثلاً نمی‌دانم! چقدر می‌پردازد که رنگ چشم خود را به آبی تغییر دهد، چون که نژادپرستی اروپا امروز خود را بر جهان تحمیل می‌کند. به این علت است که امروزه انسان-ها می‌خواهند، رنگ چشم، مو، و شکل صورت خود را بشکل آنان درآورند. به زبان انگلیسی حرف می‌زنند، اگر یک انسان انگلیسی با زبان کُردی آشنا نباشد، بسیار نُرمال [معمولی] است، اما اگر یک انسان کُرد، زبان انگلیسی نداند عیب و نقص محسوب می‌شود. اینها برساخته شده‌اند، [در حقيقت] عیب محسوب نمی‌شوند. فقط [به سبب اينكه] یک انسان زبان انگلیسی نداند، دنیا به آخر نمی‌رسد. اگر کسی هم کُردی نداند، آن هم عیب و نقص نیست. اما امروزه نقص و کمبود بحساب می‌آید. خصوصیات رنگ، زبان و قد اروپاییان و آمریکایی‌ها که در انسانی دیگر یافته نشود، کمبود بحساب می‌آید. تمامی اینها حملاتی هستند که خارج از [بستر] فرهنگ و حقیقت انسان-ها می‌باشند. این نکات نیز باید بلحاظ ایدئولوژیکی تصحیح گردند.

پس اید‌ئولوژی بازنمودِ [تخاصم] طبقه‌ای بر ضد طبقه‌ای و ملتی در مقابل ملتی دیگر نمی‌باشد. اید‌ئولوژی که بدان باوریم سیستم فکری است که بر آن اخلاق و فرهنگ اجتماعی استوار است، و در چارچوب هماهنگی اجتماعی رنگ‌های متنوع را ‌پذیرفته، در آن اعتقاد [عملی] وجود دارد. و در نتیجه تمامی اینها انسان را به استقلال و رهایی می‌رسانند. انسان را در معرض آسمیلاسیون، انکار و خودانکاری قرار نمی‌دهد. کاملا بالعکس، انسانی رشد می‌نماید که بتواند در تمامی عرصه‌های زندگی خود را ابراز نماید...

 برگرفته از: كتاب ایدئولوژی اثر شهید رستم جودی