...سهلترین راه حاکمیت سیستم، همگونگردن نیازهای افراد و جوامع است؛ یعنی همگونکردن لذتها و دردها
رامین گارا
قبل از همهچیز باید هستی انسان تا حد یک ابزار کارا برای سیستم سقوط داده شود تا سیستم به قدرت خود ادامه دهد. اما ماهیت این سیستم که هماکنون جهانی شده فراتر از این است؛ محال است بدون یک ایدئولوژی، یک سیستم زاده شود، محال است. آنکه انسان را منجر به مرگ کرده، سیستم است و اهرم سیستم، اهرم فشار است بر روی انسان. ایدئولوژی، همان اهرم فشاری است که انسان را به زوال و تباهی کشانده. ایدئولوژی که اهرم فشار سرمایهداری است، همان ارباب مطلق است، لذا ارباب حاکم، بوش و یا اوباما نیستند، بلکه ایدئولوژی سیستم است. از واژهی ایدئولوژی استفاده نمیشود زیرا قصد لیبرالکردن را دارند و آن را پایانیافته اعلام کردهاند. میماند سیستم، یعنی ارباب مطلق. علم، ابزار نیرومندی است که بوسیله آن همه کس و همهچیز را به ابزاری تبدیل کرده و بکار بست. همان ابزاری که اول از همه اوباما و بنلادن را به مخربترین میکروب تبدیل نمود. حوزهکاری آن جهانی است.
امروزه دیگر دو اصطلاح ایدئولوژی و علم مختلط شده و دین سیانتیسم از آن حصول شده. از این پس واژهی علم ناخودآگاه، ایدئولوژی را در ذهن تداعی میکند. علم و دانش توسط فاعل انسان فعلیت مییابد، این در حالی است که این انسان سوژه، همان ابژهیی گشته که علم فراتر از هستی آن است و علم بر انسان احاطه دارد. علم، منجر به شکست و مرگ انسان شده. تمامی سربازخانهها، بیمارستانها، مجالس کشوری فعل سربازی، درمان و سیاستگذاری را خالی از "کلام" و "هستی" سوژهی انسان کردهاند و بهرغم دمیدن وحشیانهی در زُرنای دموکراسی و انتخابات، تاکنون هیچ عصری دیده نشده که چنان دهشتناک، سیاست از فاعل انسانی تهی گردانده شود. روابط انسانها حتی از سطح کلامیـ زبانی به سطح بیکلامی و گسستن انسان از انسان سقوط کرده است. دیگر این سیاستمدار نیست که با انسان رابطه دارد، بلکه قانونهای تجویزی مهروموم شده است. این پزشک نیست که با بیمار ارتباط معنویـ کلامی دارد، بلکه دوا و درمان و ابزارهای پیچیده لابراتوار هستند که بیمار را در چنگ خود میفشارند. این بازاری و خریدار نیستند که اقتصاد را میسازند، بلکه قواعد و مناسبات سود و سرمایه است که نظم بازار را رباطگونه کرده است. این دیگر معلم نیست که با آن همه چهرههای متفاوت دانشآموختهگان روابط کلامی دارد، بلکه نظم عمومی آموزشی است که کتاب هم به ابزاری برای تبلیغ آن مبدل شده. میبینیم که چگونه آنها تنوع و کثرت را دچار یکنواختی و همسانسازی کردهاند. انگار باید افراد جامعه، همقد، هممصرف، یکایدئولوژیک، یکسیستم یعنی یک پادشاه را در این پرستش توحیدی سرمایهداری داشته باشند.
نقطهی بارز سیستم سرمایهداری این است که انسانی بدون آرمان، هدف و انگیزه میآفریند، آن هم با قد و قامت و وزن و رنگ یکدست. سیستم، با ارایه استراتژی خود یعنی گلوبالیسم دو عامل بازار و نیروی کار را یگانه عرصه ارتباطات انسانی و زوال آنها ساخته است. خود سیستم از طریق مجلس نمایندگان، نهاد ریاستجمهوری و وزیران، وزارت اقتصاد، سیاست و آموزش و غیره تمامی قواعد و قوانین را پیریزی و بصورت بستههایی تبلیغاتی ارایه میدهد تا دیگر هیچفردی مطابق میل آزادیخواهیش به این وسوسه نیافتد که به خود زحمت دهد که: فکر کند (فلسفه)، بنویسد(روشنگری)، تولید کند(اقتصاد) و ... یعنی خلاصه زندگی کند. زحمت طرح تمام مدلهای اقتصادی، معیشتی و رفتاری را خود میکشد و از طریق بوقهای تبلیغاتی خود یعنی رسانهها آن را به سمع و نظر ابژههای خود میرساند. ابژگی به مراتب نازلتر از بردگی است. از هویت و معنا تهیگردانده شده. تمامی مدلهای خوردن و گفتن و خندیدن و گریستن همه کوک و تنظیم گشتهاند در بازار مرکزی. خود آقای رئیسجمهور با آن کت و شلوار شقورقش کریهترین عروسک خیمهشببازی میدان مرکزی بازار مکاره است. سیستم چنان حیات انسان را بصورت بیهویتی تنظیم میکند که همه یک قد و یک وزن، آدرس گمشدهشان بازار مرکزی است. بیش از همه، خود دکتر و معلم بیمار و نادانند.
انسان دیروزین دچار تعصب در خصوص عقایدش بود، اما انسان امروزی دچار لاادریگری "نمیدانمچیست؟" است. در دنیای سرمایهداری، جامعهی مصرفی مورد تهاجم آشکار کالاها برای مصرف است. اشتیاق بورژوا و انسان مصرفی به هر کالا و دستیازی به آن، نوعی رضایت در او بهوجود میآورد، اما "رضایت" پدیدهیی دوپهلو برای سرمایهداری بوده که یک روی آن رضایت نسبت به وجود سیستم سرمایهداری است و بدان مشروعیت و محبوبیت میبخشد؛ ولی روی دیگر آن، عطش و میل سیریناپذیر مصرفکننده است که بیشتر میطلبد و این جنبه از محبوبیت سیستم میکاهد، چراکه آن رضایت و رضای نخستین کمکم رخت برمیبندد و در صورت وجود کالای نوین است که میتوان آن را ترمیم کرد. لذا سیستم هم بحران میآفریند که به موجودیت خود ادامه دهد. نه بحران پایان مییابد و نه میل عطشناک جامعهی مصرفی سیریپذیر میگردد. نیازمندیهای کاذب و تحمیلی توسط سیستم ایجاد میشوند که خود آقای رییسجمهور هم در رأس ناچار لای چرخهای مهیبش گیر میافتد و بدان خدمت میکند. این روند، سیر تداوم موجودیت سرمایهداری است. جامعه از حالت نرمال به حالت اعتیاد و بیماری دچار گردانده میشود. یک انسان و یک جامعه سالم هیچگاه بدرد سرمایهداری نمیخورند و برایش مشکلآفرینند. سیریناپذیری سوژهی انسانی در مدل سرمایهداری، دیگر با کالای فراوان برطرف نمیشود، بلکه هربار با یک کالای نوین برای مدت کوتاهی راضی گردانده میشود. مدپرستی فاجعهیی است که نتیجهی همین رابطهی انسانـ سیستم است. ماشین سرمایهدار با روان انسانها سروکار دارد تا ذهنیت را مورد هدف قرار دهد و تباه سازد؛ چگونه؟ با ایجاد لذتهای کاذب؛ هر لذت کاذبی، رضایتی موقتی را موجب میشود و در سایهی هر لذتی سرمایهداری هم چند صباحی سرپا میماند. اما شگرد سیستم در این است که شیوهی او در توزیع کالاها، اطلاعات و نیازها عادلانه نیست. اگر توزیع بر اساس اصل عدالت صورت گیرد، حرص و آز رخت برمیبندد. این سرازیرکردن نوع کالا و مدلها در واقع هجوم به جامعه، انسان و به سیستمهای ضد است. خرد، هیچگاه در سیستم سرمایهداری سالم نیست، مدام دچار توهم نیازهایش نسبت به: کالا، مدل و مد است ؛ حال فرقی نمیکند که این کالا از نوع اقتصادی باشد یا دادههای آموزشی. بازار و نیروی کار دو ابزار تغذیه سیستم میباشند و مسالهی اساسی این است که فرد را با تخریب درون پشت سر گذاشت و کل جامعه و جهان گلوبال مقصد اوست. و این مرحله با شروع استعمار بطور کلی آغاز و در سال 1980 با استراتژی گلوبالیسم به فراگیرترین سطح خود رسیده. در سایهی چنین سیستمی چقدر مسخره و مضحک است که در بوق و کرناهای تبلیغاتی دمیده شود که اوباما دارد میآید و چنان خواهد کرد! چراکه او نه دست قدرتمندی دارد، نه حق انتخاب فردانی و نه آزادی عمل، او غلام حلقهبگوش و تاجبهسر سیستم است.
بر اساس اصطلاح "غلام تاجبهسر" میتوان این تز را توضیح داد که سیاستمداری وجود ندارد، اما غلام وجود دارد. سیاستمدار، هویتی ناهویت فردی است که غلامباره است. سیستم در حکم دکتری است که باید فرد را بیمار کند با بیکار نماید. میتوان ادعا کرد که سوژهیی انسانی درمیان نمانده، بلکه تمامی افراد ابژه گشتهاند و سوژهی اصلی وجود سیستم است. سیستم یهودیت، فراماسونری، سرمایهداری و توحیدی بزرگترین سیستمهای معاصر میباشند. انسان بدون وجود پدیده سیستم محال است به تداوم اجتماعی انبوه خود بپردازد. آزادی هم سیستم خاص خود را دارد. در مقابل سیستمهای تباه و "امر انبوه" است که وجود سیستم را ضروری میگرداند. سیستم دموکراتیک هم با متن استراتژیک کمونالیسم، صورت مقابل سرمایهداری است. این ضرورت آزادی است، ولی اجباری در انتخاب آن نیست. گرایشها آزاد هستند، اما معلوم است که هر گرایشی به کدام سیستم ختم میشود. لذا در طول تاریخ تعصب به الهه، خدای یگانه، پیغمبر و رهبر همیشه جنبهی روانی بازتاب وجود نمادین سیستم در انسان و جامعه بوده است. مهم نیست که سوژههای انتخابی از این قبیل خوب بودهاند یا بد، مهم روشگرایشی است که ماهیت میبخشد. باید کل تاریخ را تفسیر نمود تا این مفاهیم متدیک را متحول ساخت و به سیستم سالمی رسید. عبدالله اوجالان هم اکنون یکی از آخرین رهبرانی است که این بازتاب پرستشی نمادها را حل کرد و از انسان میخواهد که نه او را خدا فرض کنند، نه پیامبر و نه رهبری اجباری، بلکه فردی آزادیخواه که به "تفسیر آزادانه" میپردازد. نخستین سیاستمداری که نقاب از چهره خدایان و سیستمها برداشته است. کار او بازگرداندن انسان ابزار گشته به قالب ماهیتی حقیقی آزاد خود یعنی سوژه فاعل و توانا است.
در سیستمها، تمامی مفاهیم و پدیدهها فرافردی شدهاند و مسلما فرد نابود شده است. این سیستم است که فکر میکند، تصمیم میگیرد و عمل میکندٰ؛ ابزار کار آن نیروی کار انسانی برده است. شبانرمگی روایت همین سیستمها است. خیلی وقتها به این امر فکر کردیم که چرا بسیاری اندیشمندان "مرگ انسان" معاصر را اذعان داشتهاند و به این اصطلاح واضحتر دست یازیدیم که در واقع انسان به "مرگ فرد" دچار شده و همین مرگ است که جنبهی اجتماعی انسان را هم روبه انقراض هستی او سوق میدهد. هماکنون در این سراشیبی قرار داریم؛ دو نوع ابزار خطرناک برای نابودی وجود دارد: 1ـ بمب اتمی. 2ـ ذهنیت که هر دو را سیستم بهراحتی در درست دارد. اما بمب اتمی بدون چاشنی کار نمیکند و ذهنیت تباهشدهی سرمایهداری حکم همان چاشنی را دارد. تمامی محصولات فکری انسان توسط سیستم، ابزاری میشوند. جنبههای انبوه و تنوع هستی جامعههای امروزی، انبوه و تنوع ابزارهای نابودی را در دوگانه خود دارد. «انسان موجودی اجتماعی است و محصول سیستم». این فرمول، ما را به شکلی نوینتر بیدار میسازد. سهلترین راه حاکمیت سیستم، همگونگردن نیازهای افراد و جوامع است؛ یعنی همگونکردن لذتها و دردها. اما باید توجه داشت که خطرناکترین افیونی است که میتواند همانند فرزندی ناباب به قتل پدر خود یعنی سیستم سرمایهداری دست زند. نقطهی اوج بحران در اینجاست. سیستم برای تعدیل این خطر، نیاز به بحران نوینتری دارد، چراکه طی آن بحران نوین، نیازهای کاذب نوینتری میسازد تا فرد و جامعه را محتاج به وجود خود کند. فرد بیمار برای این مهم مناسبترین "غلام حلقه بهگوش" است و رییسجمهور مناسبترین "غلام تاجدار" گمارده است. عوامل فاعلی سیستم همه هویت یک گماشته صرف را دارند. همه هم یک بیمار پسیکوز و روانپریشند. افراد تسلیمشده از این وضعیت در دایرهی بحران خارج نیستند.